سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

این بار تو ...

خواب عجیبی بود
بعد از مدتها باز هم تو رو می دیدم
صورتت شادی رو نشون می داد
اما چشات دروغ می گفتن
توشون غم و غصه موج می زد
می خواستی ازم پنهونش کنی
اما من خوندمش
آره از تو چشات غم و غصتو خوندم
اومدم که بیام کنارت
اما ازم دور می شدی
با تعجب نگات کردم
دیدم تو هم یه جوری منو نگاه می کنی
انگار تو هم دلت می خواد بیای کنارم
اما نمی شه
نمی ذارن
اجازه نداری
سعی کردم تندتر بیام
سریعتر
دویدم
تو هم به طرفم دویدی
اما باز هم نمی رسیدیم
دستاتو کشیدی طرفم
منم کشیدم
اما باز هم ...
می خواستی گریه کنی
نذاشتمت
گفتم گریه نکن
بخند
من که هستم
گریه نکردی
اما نخندیدی
صدات کردم
نگام کردی
گفتم بیا از همینجا با هم باشیم
گفتی چه جوری؟
گفتم چشاتو ببند و دستاتو بکش طرفم
همین کارو کردی
منم دستامو کشیدم
گفتم حالا چی؟ من که دستاتو تو دستام حس می کنم تو چی؟
همون جور که چشات بسته بود خندیدی
بلند خندیدی
منم خندیدم
صدای خندت بلند شد
بلند بلند
دیگه نمی خندیدی
گریه می کردی
نه می خندیدی
میون خنده گریه می کردی
گفتم چیه؟ چی شده ؟
گفتی می ترسم علی
گفتم نترس من باهاتم من کنارتم مگه دستامو نگرفتی؟
گفتی این دروغه
گفتم اگه بخوای هیچ وقت دروغ نیست
تو راست می گفتی
دروغ بود
دروغی که هردومون دوسش داشتیم
اما من دلم می خواست راست باشه
نگام کردی
از اون نگاها که همیشه دلم می خواست یه بار با جرات تو چشات نگاه کنم
اما نتونستم
تو هم نتونستی
سرامون پائین بود
غصه باهامون بود
تو یه لحظه با هم همدیگرو صدا زدیم
خندمون گرفت
گفتم تو بگو
گفتی نه اول تو
گفتم دلم برات تنگ شده
دوست دارم بازم کنارم باشی
نزدیکم باشی
اونقدر نزدیک که دیگه هیچ کس و هیچ چیز نتونه از هم جدامون کنه
دلم می خواد مال من باشی
مال هم باشیم
سرم پائین بود
می گفتم و می گفتم
اما آروم نمی شدم
گفتم حالا تو بگو
گفتی همه حرفامو تو زدی
گفتی دلم می خواد فقط تو باشی
بی تو سخته خیلی سخت
کاشکی باشی واسه همیشه
داشتی گریه می کردی
گفتم نگام کن ببینم... داری گریه می کنی؟
با پشت دست اشکاتو پاک کردی
گفتی   عزیزم چی کار کنیم ؟
...
لحظه ای نگات کردم
گفتم بیا واسه هم دعا کنیم
بیا دعا کنیم دستامون به هم برسه
اون موقه دیگه هیچ وقت از هم جدا نمی شیم
اونوقت دیگه نمی ذارم یه قطره اشک تو چشات بشینه
گفتی من همیشه واست دعا می کنم
گفتم این بار واسه هردومون دعا کن
داشتم نگات می کردم
دلم می خواست بازم باهات حرف بزنم
اما صدای مادرم منو از خواب بیدار کرد 
عزیزم پاشو . پاشو عزیزم
وقت تحویل ساله
بیدار شدم
یه نگاه به دور و ورم کردم
سفره هفت سینمون آماده و قشنگ روبروم چیده شده بود
همیشه همینجور بود
مادرم لحظه آخر سفره رو می چید
حس عجیبی داشتم
تو خواب گریه کرده بودم
اما خوشحال بودم از اینکه لحظه تحویل سال کنارم بودی
بلند شدم
وضو گرفتم
قرآنو باز کردم
چند آیه ازش خوندم
چشامو بستم
و آروم آروم تو دلم دعا کردم
برا تو
برا خودم
برا هردومون
برا همه
برا همه اونائی که دوسم دارن
برا همه اونائی که دوسشون دارم
برا همه اونائی که بایستی باشن اما نیستن
و شاید تا سال دیگه منو به جمع خودشون راه بدن
....

+ نوشته شده در دوشنبه 86/4/18 ساعت 5:1 صبح توسط سارا | نظر